آناتومي مختصري از فلسفه
و انديشه در ايران امروز
انديشه
در عسرت
منوچهر ذاكر
ابتدا لازم است مفهوم «تفكر» مستفاد در اين يادداشت را توضيح دهيم. ذهن بشر در مواجهه با اتفاقات گوناگون در طبيعت و جهانزيست خود، انواع معلولها را ادراك و تجربه ميكند. بسياري از اين معلولها، تعجب و تاثرات هيجاني شديدي در ذهن ايجاد ميكنند. اين موضوع ذهن را به يافتن علت و سببِ آن معلولها هدايت ميكند. در مواقعي كه امكان يافتن علّت يا عللِ ضروري براي يك معلول ميسر باشد، ذهن با تاثيرات علّي آشنا شده و آن را مفهومسازي ميكند. منظور از تاثيرات علّي، كنشهايي هستند كه طي آنها، يك يا چند علّت ضرورتا موجب وقوع رخدادي معين ميشوند. برخي از اين تاثيراتِ علّي، واقعي بوده و ذهن بهدرستي تشخيص ميدهد ولي برخي ديگر موهومي و حاصل برآورد اشتباه يا سقوط ذهن در چاههاي غيرعقلاني هستند. در مجموع، علّت و چرايي بروز اين اتفاقات، از جمله مهمترين كنجكاويهاي ذهن است كه حاصل آن يافتن دليل و استدلالِ تبييني است. بنابراين، كاركرد عمومي ذهن و متدولوژي نظريات علمي در تحليلِ تاثيرات علّي، تقريبا مشابه هم هستند. وظيفه فرضيات علمي عمدتا تبيين و توضيح پديدههاي طبيعي و روابط علّي است. وقتي رويداد يا پديدهاي مانند E رخ ميدهد، تبيين پديده بايد علّت يا مجموعهاي از علّتها مانند C را جستوجو كند بهنحويكه وقوع C در هر زمان و شرايط محيطي يكسان، بروز رخداد E را ضمانت كند. اين شرطِ ضرورت يعني «وقوع C، بروز رخداد E را ضمانت ميكند» وجه تمايز و مشخصه تبيين علمي است. در مواقعي كه علّت يا عللِ ضروري وجود ندارد يا امكان تشخيص آنها توسط ذهن ميسر نيست، ذهن بهترين دليل يا توجيه مانند B را براي بروز رويداد E جستوجو ميكند. تصور كنيد هنگام عبور از مكاني، مشاجره دو نفر از همكارانتان را مشاهده كنيد. بياختيار دليل اين دعوا را در ذهنتان جستوجو خواهيد كرد. اين رويكرد منطقي، اصطلاحا استدلال ابداكتيو (Abductive reasoning) ناميده ميشود. استدلال ابداكتيو لزوما واجد شرط ضرورت نيست ولي نكته جالبي در باب آن وجود دارد. در باب ارتباط حيرت و فلسفه از افلاطون تا هيدگر سخنان بسياري گفته شده است. از طرف ديگر، علت پردازشِ ابداكتيوِ ذهن را نيز تعجب و حيرت قلمداد كرديم، منتها تعجبي كه پرسش و چرايي امر در ذهن ايجاد كند و نه صرفا سرگشتگي و تحيري خوشايند كه پيامد قابل عرضي ندارد. بنابراين حيرت به اين معنا، محرّك تفكر در باب روابط علّي و استدلال ابداكتيو است. كاركرد ديگر ذهن، استدلال براي صحت قواعد و بايد و نبايدها در سيطره زندگي، فرهنگ و جامعه است. پروسه فكري توليد استدلال و دليلتراشي با هدف توضيح علتِ بروز روابط علّي و موجهسازي عقايد، هنجارها و قواعد را تفكر ميناميم كه داراي دو وجه است. وجه زايشي آن، يعني ذهني كه مولّد استدلال و استنتاج است. استدلال مفهومي بسيار مظلوم است زيرا همگان نسبت به ارزشها و تصميمات گوناگون در زندگي و جامعه دست به استدلال ميزنند، درحالي كه بسياري از اين استدلالها ناموجه بوده و صرفا دليلتراشيهايي با هدف مصادره به مطلوب، ارضاي خودمحوري (Egocentrism) و تحريف حقايق هستند. در قلمرو استدلال جايي براي دليلتراشي ناموجه وجود ندارد. دليلتراشي، نحوهاي استفاده از زبان براي متقاعد كردن مخاطب و نيز دفاع از تصميم و رفتار اتخاذ شده توسط افراد است. حاصلِ وجه اول تفكر، عقايد و گفتمانهاي مختلف اعم از تبييني و هنجاربخش است. دومين وجه، جنبه انتقادي تفكر است كه افكار و دلايل ديگران، آموزهها و گفتمانهاي عمومي را مورد نقد قرار ميدهد. انسانِ امروز در چنبره باورها، عقايد، اطلاعات و پروپاگاندا اسير است. اين اطلاعات، هم از نوع اخبار و دانشِ وقايع و هم اطلاعاتي هستند كه ارزشها و هنجارهايي را ابلاغ و تبعيت از آنها را القا ميكنند. حجم قابل توجهي از اين محتويات ماهيتا مغالطهآميزند ولي چنان با ظرافت آراسته ميشوند تا موجه و مستدل جلوه كنند. بنابراين يك ميدان منازعه وجود دارد كه در يك طرف، اذهان نقّاد و در طرف ديگر گفتمانهايي هستند كه چه در سپهر نظري/ايدئولوژيك و چه در حوزههاي ارزشي/هنجاري جامعه تسلط دارند. تفكر اصليترين پروسه و پردازش مغزي در ايجاد گفتمانهاي تبييني و ارزشي در جامعه است. آيا در اين تفكرات، شيوه يا شيوههاي عمدهاي وجود دارند؟ ديناميك تحول و اصلاح گفتمانها از چه منطقي تبعيت ميكند؟ اين سوالات را در بستر انديشه و سپهر گفتماني ايرانزمين بررسي ميكنيم.
گفتمان و منطق تحول گفتمانها
منظورمان از گفتمان عبارت است از هر مكتب فكري منسجم كه در خصوص برخي حوزههاي نظري (تبييني و ارزشي) و عملي (هنجاري - قانون) مواضعي را اتخاذ و استدلال ارايه ميدهد. اين مفهوم از گفتمان به دكترين يا خط مشي نزديك است مشروط به اينكه جنبه استدلالي و موجهسازي عقايد و ارزشهاي آن مدنظر باشد. لذا، شيوههاي مستفاد در تفكر، شالوده گفتمان را شكل ميدهد. گفتمان ميتواند از نوع تشكل فكري - عقيدتي يا يك نهاد و موسسه مطالعاتي از قبيل دانشگاه نيز باشد. اصوليترين منطقِ تحول، اصلاح، پذيرش و عدم پذيرش گفتمانها عبارت است از حضور و مواجهه گفتمانهاي رقيب (Counter-discourse) و نقّادي گفتمانهاي بديل از گفتمانهاي رايج و مسلط. منازعه آكادميك گفتمانها، عبارت است از همين نقّادي متقابل گفتمانها و پادگفتمانها. حاصل اين ديناميزمِ گفتماني، خود- اصلاحگري يا استنساخ گفتمانهاست. متاسفانه اين هنجارِ علمي – آكادميكي در ايران شكل نگرفته، زيرا حوزه انديشه در ايران از حيث مهارتهاي تفكر بسيار ضعيف و نيز داراي موانع و عيوب بسياري است كه به چند مورد اشاره ميكنيم. نخست، در سپهر عمومي ايران، به دليل وجود تابوها و خطوط قرمزِ فراوان، توانايي ايجاد گفتمانهاي بديل در مقابل گفتمانهاي رسمي و تسلط يافته وجود ندارد. توجه كنيد كه در ايران گفتمانهاي هژمونيك اعم از نظري و هنجاربخش به عنوان گفتمانهاي حقيقتگو تبليغ شده و بخشهاي جامعه ملزم به رعايت هنجارهاي تجويز شده آنها هستند. گفتمانهاي عامهفهم در مدارس، تريبونهاي عمومي، مطبوعات و بهويژه در شبكههاي تلويزيوني تبليغ ميشوند. گفتمانهاي تخصصي در تريبونهاي دانشگاهي، كلاسها و كتب درسي و در خلال اسلاميسازي علوم انساني تسلط يافته و بر سپهر انديشه چيره شدند. گرچه جنبههايي از گفتمانهاي مسلط در برخي مقالات و نوشتجات مورد نقد قرار ميگيرند ولي امكان بروز و نمو پادگفتماني كه مقابل گفتمانهاي هژمونيك قرار گيرند، وجود ندارد. مجلات دانشگاهي در ايران چنان مقررات و فرمتي از مقاله را شرط قرار ميدهند كه عملا امكان انتشار يك نوشته انتقادي ميسر نميشود. نويسندگان انتقادي لاجرم به مطبوعات و مجلات غيرآكادميك سوق داده ميشوند. ولي نقّاديهاي پراكنده به فراموشي سپرده شده و منتهي به جريانِ فكري منسجمي نميشوند. در نهايت بستر ايجاد گفتمانهاي نقّاد و رقيب فراهم نميشود. القصه، تابو، خطوط قرمز و موانعي همچون محدوديت نهاد دانشگاه و نبودِ فضاي مجاز براي همفكري، تنسيق و ترويج افكار دگرانديش، موانعي سر راهِ ارزيابي و نقّادي گفتمانهاي مسلط هستند. گفتمانهاي مسلط - به دليل خصلت محافظهكاري و كمتوجهي به واقعيتهاي جامعه – نه با نقّادي پادگفتمانها و نه با پيشبيني وقايع و مطالبات جامعه اصلاح نميشوند. نتيجتا در مواردي تبديل به گفتمانهاي تحميلي شده و تجويز سياستهاي نادرست اين گفتمانها، باعث بروز بحرانهاي اجتماعي از فرهنگ و اخلاق گرفته تا اقتصاد، حقوق و سياست در كشور ميشوند. فقط بروز بحران آنها را مجبور به برخي اقدامات اصلاحي ميكند، ولي چون از واقعيات و مطالبات جامعه، آگاهانه يا ناآگاهانه عموما غفلت ميورزند، اين كشمكش بين اصرار روي سياستهاي دگم و ناكارآمد در يك طرف و وضع موجود و مطالبات جامعه در طرف ديگر ادامه دارد.
تفكر جوهري و تفاسير مصادره به مطلوب
در بخش قبل برخي موانع سر راه تحولِ اصولي گفتمانها را شرح داديم. اكنون به برخي شيوههاي ايجابي مورد استفاده در توليد افكار و موجهسازي گفتمانهاي رسمي در ايران ميپردازيم. متون كهن و مقدس، متون و روايات تاريخي، اعلاميههاي جهاني و قانون اساسي كشورها، علاوه بر اينكه خودشان پاره-گفتمانهايي در حوزههاي مختلف هستند، از بازتفسير آنها با هدف ابلاغِ هنجارها و قوانين نوين براي مسائل فعلي جامعه قويا استفاده ميشود. آنچه در ايران به وفور شاهد هستيم تفسير متون و منابع فوقالذكر به شيوه «مصادره به مطلوب» است. در اين روش معمولا متون و رويدادهاي تاريخي، در جهت تاييدِ تصميم و سياستي كه از قبل قرار است اتخاذ شود، تفسير و انطباق داده ميشود. بهعبارتديگر، موجهسازي بسياري از هنجارها و قوانين متكي است بر تفسير به شيوه مصادره به مطلوبِ يك يا چند متن مرتبط. تفاسير مصادره به مطلوب ناموجهند زيرا معاني واژگان داراي جوهر و اِسانس نيستند بلكه سيال بوده و در شبكه سمانتيك مغز، سلسله مراتبي از تداعيها (Associations) مابين واژگان توسط ذهن برقرار ميشود. تداعي و تشابهِ معناي واژگان نميتواند منظور و مقصود يك متن را به متنِ مقصد انتقال دهد. «قسمت» و «حكمت» پاره-گفتمانهايي در حوزه روابط علّي هستند كه اولا ابطالناپذير بوده و ثانيا به پشتوانه تفاسير مصادره به مطلوب هنوز در جامعه رايج و به قوت خود باقياند. شيوه تفسيري ناموجه، در استنباطهاي ابداكتيو نيز استفاده ميشوند. تصور كنيد صبح از خانه خارج شده و اتفاقاتي ناگوار برايمان رخ دهد. ممكن است به جاي تحليل عقلاني اتفاقات، بروز آنها را به حسابِ پس دادن تقاص كارِ ناصوابِ ديروز بگذاريم. علاوه بر تفاسيرِ مصادره به مطلوب، استفاده از تمثيل و تشبيه، تكنيك رايجِ دليلتراشي در بسياري از افكار و نظريات بهويژه در سخنرانيها و تريبونهاي عمومي در ايران است. مفاد بسياري از سخنرانيهاي تلويزيوني نيز متكي بر اين شيوه هستند. «هرمنوتيك تمثيل و شباهت» بر اين باور استوار است كه هر جا شباهتي بين دو ايده و مفهوم برقرار شود، ارتباطي علّي و انتقال معنا در ميان است. در اين شيوه از استدلال، اين واقعيت كه معناي واژگان و سخنان در متن و بافت تاريخي و معناشناختي خود بايد تفسير شوند، اغماض شده است. معمولا در اين روش، از قصهها يا وقايع تاريخي كهن نيز استفاده ميشود. به عنوان مثال، به منظور اعلام موضع در خصوص يك معضل اجتماعي/سياسي در جامعه فعلي، واقعهاي از صدر اسلام مطابقت داده شده و مستمسك قرار ميگيرد. مشابهت دو وضعيت اجتماعي نميتواند صحت يك نحوه قضاوت را از يكي به ديگري انتقال دهد. بالاخره، انديشه جوهري و جوهريسازي (Hypostatization) نيز، نزد صاحبان سخن بسيار فراگير و متداول است. انديشه جوهري به هر نوع ويژگي و صفتي اعم از طبيعي، اخلاقي و انساني، جوهري ذاتي اختصاص ميدهد و بروز آن صفت در يك ابژه، منوط به حلول و حضور جوهر آن صفت در ابژه يا محمل جوهر است. به عنوان مثال در انديشه جوهري، اين جوهرِ حركت موسوم به آنيما موتريكس است كه سبب حركت اجسام ميشود. بهطور مشابه، نجاست، پليدي، كمال، جنون، طهارت و هر ويژگي معين، جوهر خاص خودشان را دارند. بهعلاوه، انديشه جوهري، به انتقال و امتزاج جوهري ماوراء علّي، مابين اعيان مختلف اعتقاد دارد. تفكر جوهري، شالوده انواع علوم غريبه و جوهري از قبيل علم ميزان، كيميا، طالعبيني، تنجيم، جفر و علم حروف را تشكيل ميدهد. هنوز هم در انديشههاي بسياري از مالكين سخن در ايران از تفكر جوهري استفاده شده و در جمع اشاعه ميشود. براي اثبات كافي است برخي از گفتوگوها و سخنراني برنامههاي تلويزيوني را مشاهده كنيم. فقط سلاح و كسب مهارتهاي تفكر نقّاد ميتواند ذهن را از اين پازل پيچيده و مغاك كجانديشي نجات داده و آن را مجهز به قدرت تمييزِ موجه از ناموجه كند. بارها توصيه ميشود افراد جامعه از مروجين گفتمانهاي هژمونيك تبعيت كنند، همانگونه كه از دستورات و نسخههاي پزشكان، بيچون و چرا پيروي ميكنند. چنين تمثيلي يك مغالطه آشكار است. افراد جامعه به اين دليل از پزشكان پيروي ميكنند كه خود و ديگران به دفعات، صحّت نسخههاي آنان را با مشاهده بهبودي بيماران آزمودهاند. درحالي كه اكثر گفتمانهاي مذكور ابطالناپذير بوده و استدلال متداول براي صحّت آنها عمدتا متكي بر تفاسير مصادره به مطلوب است.
برخي گفتمانهاي فلسفي در ايران
از فلسفه رايج در دانشگاههاي ايران آغاز ميكنيم. احراز شرايط براي استخدام، ترفيع پايه، تبديل وضعيت و ارتقاي علمي از وظايف اساتيد همه رشتههاي دانشگاهي از جمله اساتيد علوم انساني و فلسفه است. الزام به انتشار مقالات در مجلات پژوهشي باعث شد در سالهاي اخير مجلات پژوهشي متعددي همراه با انبوهي از مقالات اعضاي هيات علمي فلسفه و علوم انساني ايجاد شوند، نشريات و مقالاتي كه عمدتا مصرف داخلي مانند استخدام، ارتقاي سازماني اساتيد و فارغالتحصيل كردن دانشجويان دكتري داشتهاند و كمكي براي حل معضلات نظري و پروژه روشنگري اجتماعي در كشور نكردهاند. بهعلاوه، مديريت برخي از دپارتمانهاي فلسفه و علوم انساني بر عهده افرادي است كه با حمايت از يك تفكر مونولوگ، اجازه بروز و رشد افكار دگرانديش نميدهند تا مبادا گفتماني مغاير با گفتمان رسمي در كشور پديد آيد. چرا به جاي كرسيهاي آزادانديشي، آزاديپژوهشي و نقد گفتمانها را در بطن دانشكدههاي علوم انساني نهادينه نميكنيم تا باعث ارتقا و افزايش اهميت آنها در جامعه شوند؟ بسياري از اساتيد فلسفه و علوم انساني هنوز هم مشغول حكمت سينوي، فلسفه صدرايي و انديشههاي منوّرِ اشراقي هستند و اينگونه مباحث را نه با هدف مطالعات تاريخِ انديشه بلكه تحليل و پژوهشِ روز، به خورد افكار عمومي و حتي مخاطبين تخصصي ميدهند. غافل از اينكه اعتبار انديشههاي جوهري، جوهريسازي و استخراج حقيقت از روشنايي نور، مدتهاست منسوخ شده است. فضاي بسته نقد و تفكر در دپارتمانهاي علوم انساني و جذابيت تاريخي آثار متفكرين غربي در ايران، موجب شد برخي از نويسندگان و مترجمينِ زبردست از طريق انتشارات غيردانشگاهي، به اشاعه و انتشار آخرين نظرياتِ فلسفه غرب بپردازند. حاصل كار ايجاد يك زبان زرگري لوكس و روشنفكرمآبانه بود كه نتوانست گرهي از مسائل نظري جامعه را بگشايد ولي عده بسياري را دنبال خود روانه كرد با اين تصور كه در حال استحاله روشنفكرانه هستند. تحليل آخرين مسائل و نظريات فلسفه غرب از پساساختارگرايي و ساختارشكني گرفته تا آثار امثال ژيژك و بديو فايدهاي براي روشنگري اجتماعي و نقد وضع موجود نداشته و كمكي به پروسه نقّادي در ايران نكردهاند. اين نه به معناي انزجار و اجتناب مطلق از فلسفه غرب بلكه استفاده گزينشي و آگاهانه از آثار غربي با هدف «انتفاع پروژه نقّادي در سپهر عمومي ايران» است. اين مسووليتي خطير و ضروري است. در ايرانِ امروز به دليل تغييرات روزافزون در جامعه، اختلافات بسياري در باورهاي فرهنگي، اخلاقي، حقوقي و سياسي اجتماع وجود دارد. بايد تا ميتوانيم اختلافات و تعارضاتِ خردهفرهنگها را به حوزه نظري انتقال دهيم. ولي چنانچه نسخه نظري اين تعارضات در سپهر گفتماني، به شيوه اصولي و آكادميك تعديل يا حل و فصل نشوند، تقابل دگماتيك و جاهلانه آنها به اعتراضات و منازعات خياباني، واكنشهاي هيجاني تودههاي مردمي و در نتيجه بحرانهاي اجتماعي حلناشدني تبديل خواهند شد.
هنوز هم در انديشههاي بسياري از مالكين سخن در ايران از تفكر جوهري استفاده شده و در جمع اشاعه ميشود. براي اثبات كافي است برخي از گفتوگوها و سخنراني برنامههاي تلويزيوني را مشاهده كنيم. فقط سلاح و كسب مهارتهاي تفكر نقّاد ميتواند ذهن را از اين پازل پيچيده و مغاك كجانديشي نجات داده و آن را مجهز به قدرت تمييزِ موجه از ناموجه كند.
بسياري از اساتيد فلسفه و علوم انساني هنوز هم مشغول حكمت سينوي، فلسفه صدرايي و انديشههاي منوّرِ اشراقي هستند و اينگونه مباحث را نه با هدف مطالعات تاريخِ انديشه بلكه تحليل و پژوهشِ روز، به خورد افكار عمومي و حتي مخاطبين تخصصي ميدهند. غافل از اينكه اعتبار انديشههاي جوهري، جوهريسازي و استخراج حقيقت از روشنايي نور، مدتهاست منسوخ شده است.
تحليل آخرين مسائل و نظريات فلسفه غرب از پساساختارگرايي و ساختارشكني گرفته تا آثار امثال ژيژك و بديو فايدهاي براي روشنگري اجتماعي و نقد وضع موجود نداشته و كمكي به پروسه نقّادي در ايران نكردهاند.
اين نه به معناي انزجار و اجتناب مطلق از فلسفه غرب بلكه استفاده گزينشي و آگاهانه از آثار غربي با هدف «انتفاع پروژه نقّادي در سپهر عمومي ايران» است. اين مسووليتي خطير و ضروري است.
چنانچه نسخه نظري اختلافات در سپهر گفتماني، به شيوه اصولي و آكادميك تعديل يا حل و فصل نشوند، تقابل دگماتيك و جاهلانه آنها به اعتراضات و منازعات خياباني، واكنشهاي هيجاني تودههاي مردمي و در نتيجه بحرانهاي اجتماعي حلناشدني تبديل خواهند شد.